رشد اقتصادی به افزایش تولید محصولات و خدمات در یک بازه زمانی مشخص اشاره دارد اگر بخواهیم دقیقتر بیان کنیم، در سنجش رشد اقتصادی باید اثرات تورم حذف شود.
رشد اقتصادی باعث سودآورترشدن کسب و کارها میشود. در نتیجه آن قیمت سهام افزایش مییابد. همین موضوع باعث افزایش سرمایه شرکتها میشود؛ سرمایهای که میتواند به سرمایهگذاری و جذب بیشتر نیروی کار توسط شرکتها منجر شود. در شرایطی که مشاغل بیشتری ایجاد میشود، درآمدها افزایش مییابد. مصرفکنندگان پول بیشتری برای خرید محصول و خدمات اضافه دارند و خرید محرک رشد اقتصادی بیشتر است.
به همین دلایل همه کشورها به دنبال رشد اقتصادی مثبتاند و وضعیت این شاخص را بیشتر از تمامی شاخصها تحت نظر دارند.
رشد اقتصادی را چطور اندازهگیری کنیم؟
استفاده از «تولید ناخالص داخلی» (GDP) بهترین راه برای اندازهگیری رشد اقتصادی است. این معیار، کل برونداد یک اقتصاد را مد نظر قرار میدهد؛ یعنی محصولات و خدمات که کسب و کارها جهت فروش در هر اقتصاد تولید میکنند. البته مهم نیست که این محصولات و خدمات داخل کشور فروخته میشود یا خارج کشور.
باید توجه داشت که «تولید ناخالص داخلی» محصول و خدمت نهایی (انتهای زنجیره تولید) را در نظر میگیرد و شامل محصولات و خدماتی که خود برای تولید و خدمات دیگر خریداری میشوند نیست.
اغلب کشورها رشد اقتصادی را هر فصل اندازهگیری میکنند. درستترین اندازهگیری رشد اقتصادی از طریق تولید ناخالص داخلی واقعی به دست میآید؛ تولید ناخالص داخلی واقعی اثرات تورم را حذف میکند بنابراین وقتی بحث نرخ رشد تولید ناخالص داخلی مطرح میشود، این شاخص مد نظر قرار داده شده.
بانک جهانی برای اندازهگیری رشد اقتصادی به جای GDP از شاخص درآمد ناخالص ملی (GNI) استفاده میکند. این شاخص به معنای ارزش مجموع کالاها و خدماتی است که توسط یک سیستم اقتصادی در سراسر دنیا در یک بازه زمانی معین تولید شده. «درآمد ناخالص ملی» درآمدی که توسط شهروندان یک کشور در بیرون خاک آن کشور تولید شده و به کشور برگشته است را هم شامل میشود. با توجه به اینکه چنین درآمدهایی برای بسیاری از اقتصادهای نوظهور اهمیت ویژهای دارد استفاده از GDP برای بررسی رشد این کشورها ممکن است تا حدی اندازه اقتصادشان را کوچکتر جلوه دهد.
باید در نظر داشت که GDP شامل خدماتی که پولی بابتشان پرداخت نشده نمیشود. مثلا کار داوطلبانه مجانی یا فعالیتهای غیرقانونی در بازار سیاه. همچنین GDP هزینههای محیطی را در نظر نمیگیرد. برای مثال، قیمت پلاستیک ارزان است چون شامل هزینه دفع نمیشود. در نتیجه «تولید ناخالص داخلی» در نظر نمیگیرد که چطور این هزینهها روی سلامتی یا خوشبختی جامعه اثرگذار خواهند بود. یک کشور زمانی استاندارد زندگی را بهبود میدهد که هزینههای محیطی را نیز در محاسبات دخیل کند.
برای مثال بودجه کشورهای حوزه اسکاندیناوی بر محرکهای رشد اقتصادی متمرکز است. عواملی مثل آموزش در سطح بالای جهانی، برنامههای اجتماعی و استاندارد بالای زندگی. چنین عواملی نیروی کاری باانگیزه و ماهر ایجاد میکند. این کشورها نرخ مالیات بالایی دارند. اما از درآمدهایشان برای سرمایهگذاری در حوزههایی استفاده میکنند که در بلندمدت روی رشد اقتصادی اثرگذارند. اما این برنامههای اقتصادی با برنامههای اقتصادی کشوری چون ایالات متحده در تضاد است. آمریکا از استقراض استفاده میکند تا مصرفکنندگان را قدرتمندتر کند و هزینههای نظامیاش را افزایش دهد. یکی از دلایل چنین رفتاری این است که این فاکتورها خود را در رشد اقتصادی نشان میدهند.
چرخههای کسب و کار
تحلیلگران رشد اقتصادی را زیر نظر میگیرند تا دریابند اقتصاد در کدام چرخه کسب و کار قرار دارد. بهترین فاز، فاز توسعه است. این فاز زمانی رخ میدهد که اقتصاد در حال رشد با روندی پایدار است. اگر رشد با روندی بیشتر از روند سالم رو به افزایش باشد، باید گفت موتور اقتصاد بزودی داغ میکند؛ وضعیتی که منجر به ایجاد حباب دارایی خواهد شد. همان اتفاقی که در سال 2005-2006 برای بخش مسکن افتاد. شرایطی که در آن مقدار بسیار زیادی پول به دنبال میزان کمی کالا و خدمات میافتد و تورم ایجاد میشود. این فاز نقطه اوج در چرخه کسب و کار است.
در نقطهای از چرخه وقتی افراد بیشتری به جای خریدن به فروش میپردازند، اعتماد به رشد اقتصادی از میان میرود. به این ترتیب اندازه اقتصاد شروع به کوچکشدن میکند. با ادامه این فاز شاهد رسیدن چرخه به کسادی هستیم. یک دوره رکودی زمانی رخ میدهد که کسادی دست کم برای یک دهه ادامه پیدا میکند. اتفاقی که یک بار در رکود بزرگ سال 1929 رخ داد.
اقتصاد ایالات متحده آمریکا
در ایالات متحده چهار عامل اصلی تولید به فراوانی وجود دارند. این چهار عامل زمین/منابع طبیعی، نیروی کار، تجهیزات سرمایهای و کارآفرینی است. گرچه شاید ایالات متحده از نظر وسعت زمین در قیاس با روسیه، کانادا و استرالیا آنقدرها هم شرایط خوبی نداشته باشد اما از این کشورها منابع طبیعی بیشتری دارد. بهترین این منابع به شرح زیرند:
خاک قابل کشت در دشتهای بزرگ
آب و هوای معتدل
آب تازه، دریاچهها و رودخانهها
ذخایر بزرگ نفت، ذغال سنگ و گاز طبیعی
این در حالی است که مثلا روسیه و کانادا آب و هوایی سرد و استرالیا آب و هوایی خشک دارد. اما این منابع طبیعی در ایالات متحده باعث جذب نیروی کار میشود. در نتیجه، آمریکا نیروی کاری بسیار بزرگ، ماهر و چابک دارد. نیروی کاری که به سرعت به نیازهای متغیر کسب و کار پاسخ میدهد.
جمعیت گسترده و متنوع، یک بازار آزمایشی داخلی برای این کشور ایجاد کرده و باعث میشود شرکتهای آمریکایی به تجربه دریابند که مصرفکنندگان جهانی احتمالا چه میخواهند. همین نکات به آمریکا در تولید محصولات مصرفی مزیت رقابتی بخشیده. در نتیجه حدود 70 درصد آنچه در آمریکا تولید میشود برای مصرف داخلی است.
بهرهوری نیز از دیگر عوامل محرک رشد اقتصادی است. شاخصی که نشان میدهد هر ساعت زمان یک کارگر در نهایت باعث تولید چه چیزی به عنوان خروجی میشود. این نکته باعث جدیترگرفتن نوآوریهای فناورانه میشود. بهرهوری و نوآوریهای فناورانه به آمریکا مزایای صادراتی بخشیده. در نتیجه آمریکا چهارمین صادرکننده بزرگ جهان است. این شرایط امکانی را برای آمریکا ایجاد کرده که بتواند در یکی دیگر از عوامل مهم تولید یعنی تجهیزات سرمایهای نیز به برتری برسد. این تجهیزات شامل کامپیوترها، نیمههادیها، تجهیزات پزشکی، ماشینآلات صنعتی و … میشوند.
راههای افزایش رشد اقتصادی
اگر کشوری به شکل طبیعی دارای عوامل کلیدی تولید نباشد باید به دنبال راههایی دیگری برای افزایش رشد اقتصادی بگردد. دولتها به دنبال رشد اقتصادیاند چون باعث میشود درآمدهای مالیاتی بیشتری داشته باشند. رشد به کسب و کارها اجازه استخدام نیروی کار بیشتر را میدهد و درآمدها را بیشتر میکند. در این شرایط مردم احساس رفاه و کامیابی دارند و نتیجه چنین حسی میشود انتخاب دوباره سیاستمداران حاکم بر کشور.
دولتها از طریق سیاستهای مالی انبساطی رشد را تحریک میکنند مثل بیشتر هزینهکردن، کاهش مالیاتها یا هر دو عامل. اما سیاستهای انبساطی که گاهی صرفا برای راضیکردن مردم به کار گرفته میشوند به شدت اعتیادآور است. اگر دولت به بیشتر خرجکردن و کمتر مالیات گرفتن ادامه دهد کسری بودجه ایجاد میشود.
در واقع باید گفت تا مدتی میتوان از طریق سیاستهای مالی انبساطی رضایت ایجاد کرد اما نهایتا شاهد سطوح بدهی بالاتر خواهیم بود. در این شرایط مثلا زمانی که «نرخ بدهی به تولید ناخالص داخلی» به 100 درصد نزدیک شود، رشد اقتصادی شروع به کندشدن میکند.
سرمایهگذاران خارجی در کشوری که نرخ بدهی بالایی دارد سرمایهگذاری نمیکنند، آنها میترسند نتوانند پولشان را پس بگیرند یا ارزش پولشان کاهش یابد.
به این ترتیب دولتها باید با احتیاط از سیاستهای مالی انبساطی استفاده کنند. صرفا باید در شرایطی از این سیاستها استفاده کرد که اقتصاد در دوران انقباض یا رکود باشد. در شرایطی که اقتصاد در حال رشد است، رهبران کشور باید هزینهها را کاهش دهند و مالیاتها را بالا ببرند. این سیاستهای محافظهکارانه مالی تضمین میکند که رشد اقتصادی پایدار بماند.
همچنین بانک مرکزی هر کشور میتواند با سیاستهای پولی به تحریک رشد اقتصادی بپردازد. بانک میتواند از طریق کاهش نرخ سود منابع پولی را افزایش دهد. با پرداخت وام هزینه کالا و خدمات را برای شهروندان کاهش دهد. در عین حال کاهش نرخ سود کارتهای اعتباری میتواند از سایر روشها باشد. تمام این راهکارها میتوانند منجر به افزایش میزان هزینهکرد مصرفکننده و رشد اقتصادی شوند.